جدول جو
جدول جو

معنی نقاب - جستجوی لغت در جدول جو

نقاب
نقب زننده،، کاوش کننده
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
فرهنگ فارسی عمید
نقاب
نقب ها، سوراخ ها و راههای باریک در زیر زمین، جمع واژۀ نقب
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
فرهنگ فارسی عمید
نقاب
(نِ)
یکی از دهستان های بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در جلگۀمعتدل هوائی واقع و محدود است از شمال به کوه هرده، از مشرق به دهستان حکم آباد، از جنوب به دهستان کهنه، از مغرب به دهستان آزادوار. محصول عمده آن زیره و کنجد و پنبه و انواع میوه ها است. شغل اهالی زراعت و تجارت و مالداری است. محصول پنبۀ این دهستان مشهور است. دهستان از 27 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12550 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قصبۀ مرکزی دهستان نقاب بخش جغتای شهرستان سبزوار است. در 36 هزارگزی شمال شرقی جغتای، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 994 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش پنبه و غلات و کنجد و زیره و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نقاب
(نِ)
پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات) (از آنندراج). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی) (آنندراج). روی بند زنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه. پردۀ مشبکی که به روی اندازند یا پرده ای که بر هر چیز نفیس اندازند. (ناظم الاطباء). برقع.روبند. روبنده. حجاب. (یادداشت مؤلف) :
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لالۀ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب.
عنصری.
اگرت باید این بچه بزایم من
وین نقاب از تن و رویش بگشایم من.
منوچهری.
و آن نقاب عقیق رنگ ترا
کرد خوش خوش به زرّ ناب خضاب.
ناصرخسرو.
چو درگذشت ز عمر عزیز او صد و بیست
بشد نقاب بقایش از آن رخ چو قمر.
ناصرخسرو.
معنیش روی خوب کنم وآنگهی
اندر نقاب لفظش پنهان کنم.
ناصرخسرو.
نقاب شرم چو لاله ز روی بردارند
چو ماه و مهر سر و روی در نقاب کنند.
مسعودسعد.
تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب.
مسعودسعد.
به گاه رفتنم از در درآمد آن دلبر
ز بهر جنگ میان بسته و گشاده نقاب.
مسعودسعد.
شاه ستارگان... جمال جهان آرای به نقاب ظلام بپوشانید. (کلیله و دمنه). اما چون صورت انصاف نقاب حسد از جمال بگشاید. (کلیله و دمنه).
جبهۀ زرین نمود چهرۀ صبح از نقاب
عطسۀ شب گشت صبح، خندۀ صبح آفتاب.
خاقانی.
هم لوح و هم طویله و ارواح مرده را
اجسام دیو و چهرۀ آدم نقابشان.
خاقانی.
چهرۀ آن شاهد زربفت پوش
از نقاب آسمان آمد برون.
خاقانی.
هر که جز آن خشت نقابش نبود
گر چه گنه داشت عذابش نبود.
نظامی.
چون ندارد روی همچون آفتاب
او نخواهد جز شب همچون نقاب.
مولوی.
، ماسک. صورتکی به شکل صورت جانوران یا آدمیان که بر صورت بندند و چهرۀ خود را در پس آن پنهان کنند تا شناخته نشوند. رجوع به ماسک شود، در اصطلاح صوفیه، مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد به حکم ارادۀ معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، جمع واژۀ نقب. رجوع به نقب شود:
بوم چالندر است مرتع من
مار و رنگم درین نقاب و ثغور.
مسعودسعد.
، راه در زمین درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). بطن. (اقرب الموارد).
،
{{صفت}} مرد نیک دانای آزموده کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد علامه. (از اقرب الموارد).
- فرخان فی نقاب، در حق دو شخص هم شکل وشباهت گویند. (منتهی الارب).
،
{{مصدر}} ناگاه دچار شدن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) : لقیته نقابا. وردت الماء نقاباً، انبوهی کردم بر آن (آب) بی طلب. (منتهی الارب)، مناقبه. (اقرب الموارد). رجوع به مناقبه شود
لغت نامه دهخدا
نقاب
(نَقْ قا)
سوراخ کننده. نقب کننده. (غیاث اللغات) (آنندراج). زمین کن. نقب زن. (یادداشت مؤلف). نقب زننده. شکاونده. شکاونه. (ناظم الاطباء) :
نقب زدم بر لبت روی تو رسوام کرد
کآفت نقاب هست صبحدم و آفتاب.
خاقانی.
به چار پارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نباش و کم کم نقاب.
خاقانی.
بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان
صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم.
خاقانی.
گنجی که چنین حصار دارد
نقاب در او چکار دارد.
نظامی.
چرا می باید ای سالوک نقاب
در آن ویرانه افتادن چو مهتاب.
نظامی.
، معدن چی. (ناظم الاطباء) ، نافذ در کارها. (از المنجد) (از اقرب الموارد). دانا به کارهای پوشیده. (یادداشت مؤلف) ، بحث کننده و کاوش کننده از اخبار. (ناظم الاطباء). که در بحث و جستجو مبالغه کند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
نقاب
پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
نقاب
((نِ))
روی بند، پارچه ای که با آن چهره را بپوشانند
تصویری از نقاب
تصویر نقاب
فرهنگ فارسی معین
نقاب
برقع، پیچه، حجاب، روبنده، روبند، غاشیه، مقصوره، مقنعه، ماسک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقابت
تصویر نقابت
رئیس و نقیب قوم شدن، پیشوایی، رهبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاد
تصویر نقاد
منتقد آثار ادبی، جداکنندۀ خوب از بد، کسی که درم و دینار را وارسی کند و سره و ناسره را از هم جدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
به غنیمت بردن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاب
تصویر نهاب
غارتگر، غنیمت برنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیب
تصویر نقیب
بزرگ، سرپرست، ضامن و رئیس قوم، مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
رفتن در زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سیر کردن در زمین. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نی و لوله. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نوعی از مرغان. (منتهی الارب). شنقاب و شنقب، نوعی از مرغ باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنقب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دارای 383 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، زیره، پنبه. شغل اهالی زراعت، گله داری و قالیچه و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نقب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سوراخها و سرنگها که در زمین کنند. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(مِ پِ)
دهی از دهستان بالاخواف است که در بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع است و 383 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نقیب گردیدن سپس آنکه نبود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نقیب شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نقیب شدن بر قوم. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ستودن. (از غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
عمل نقاب. رجوع به نقّاب شود:
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از شعرای تبریز است. در بدخشان ولادت و در تبریز نشو و نما یافت: در شرح زلزلۀ تبریز مثنوی سروده است:
ز دهشت لرزه بر مردم درآویخت
که رنگ سرمۀ چشم بتان ریخت
زمین از بس که چون دریا خروشید
منار از خاک چون فواره جوشید.
(از صبح گلشن ص 535).
رجوع به قاموس الاعلام ج 6و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انقاب
تصویر انقاب
جمع نقب، سوراخ ها، جمع نقاب، روبندها دربانی گشتن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقاب
تصویر حقاب
پیرایه بند، سپیدی بن ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
نقابت در فارسی مهتری پیشوایی سالاری سرپرستی سر گروهی، ستودگی، در تازی نوین با هماد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقاب
تصویر صقاب
رو به رو شدن به هم نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاب
تصویر شقاب
جمع شقب یا شقب، مغاک ها دره ها
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه خون آلوده که زن شوی مرده بر سر نهد و گوشه آن از رو بنده بیرون کند تا بیننده بداند که او شوی از دست داده است، جمع سقب، کره اشتران نر، ستون های تاژ، شاخه های کشن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رقبه، بنگردن ها زر خریدان جمع رقبه گردنها، بن گردنها، پس گردنها. یا مالک رقاب صاحب اختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقاب
تصویر ثقاب
آتش افروزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقابت
تصویر نقابت
پیشوائی، رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقابت
تصویر نقابت
((نَ بَ))
پیشوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاش
تصویر نقاش
نگارگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقاب
تصویر عقاب
شهباز، آگفت
فرهنگ واژه فارسی سره
آقایی، خواجگی، ریاست، سروری
فرهنگ واژه مترادف متضاد