جمع واژۀ نعمه. (از منتهی الارب). نعمت ها: داد برخسرو است فضل بر شهریار جود بر شاه شرق بخشش مال و نعم. منوچهری. آن است بی زوال سرای ما والا وخوب و پرنعم و آلا. ناصرخسرو. سوابق نعم خداوندی ملازم روزگار بندگان است. (گلستان سعدی). همیشه در کرمش بوده ایم و در نعمش زآستان مربی کجا روند اطفال. سعدی. شبی در جوانی و طیب نعم جوانان نشستیم چندی بهم. سعدی. جواب سائلان از وی نعم باشد نعم درپی بجز وقت تشهد در کلامش کس نیابد لا. سلمان ساوجی. رجوع به نعمت و نعمه شود