جدول جو
جدول جو

معنی نظر

نظر
(غِ)
نگریستن. (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نگرستن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100). نگریستن در چیزی به تأمل. (فرهنگ خطی) (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) ، چشم انداختن. (یادداشت مؤلف) ، چشم داشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (از ناظم الاطباء). انتظار داشتن چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مترقب حضور چیزی شدن. (از متن اللغه) ، فرمان دادن میان قوم. (از منتهی الارب). حکومت کردن بین مردم و فیصله دادن دعاوی ایشان را. (ازاقرب الموارد) (از المنجد) ، یاری دادن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مدد کردن و کمک کردن، مرثیه گفتن بر مرده. (از ناظم الاطباء) ، گوش دادن به سخن کسی. (از المنجد) (از اقرب الموارد). یقال: انظرنی، ای اصغ الی. (اقرب الموارد) ، چشم زخم رسانیدن. (ازمنتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، هلاک کردن. (از المنجد) ، نمودار کردن زمین گیاه خود را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروختن چیزی را به نظره و امهال و تأخیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نظر شود، درنگ کردن و مهلت دادن بر کسی. (از ناظم الاطباء). به تأخیر انداختن و مهلت دادن ادای دین را. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، فال گوئی کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تکهن. (اقرب الموارد) (المنجد). فال گوئی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا