نیمۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعۀ چیزی. (از اقرب الموارد). یکی از دو پارۀ مساوی چیزی. (از المنجد). نصف. نصف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، انصاف. - اسطرلاب نصف. رجوع به نصفی شود. - نصف العمر. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود. - نصف النهار. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود. - نصف قطر، نیم از دایره. (ناظم الاطباء). - امثال: از نصف ضرر برگشتن. نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین: کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود. ، وسط. (یادداشت مؤلف). میان. (ناظم الاطباء). میان چیزی. وسط چیزی. - نصف روز، ظهر. نیمروز. - نصف شب، نیمه شب. نیمشب. ، داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عدل. (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف. (اقرب الموارد) (المنجد). نصف (ن / ن ) . (از اقرب الموارد)، {{صفت}} متوسط از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد). که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ. (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجل نصف، مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود