جدول جو
جدول جو

معنی نصف - جستجوی لغت در جدول جو

نصف
نیم، نیمه، نیمۀ چیزی
تصویری از نصف
تصویر نصف
فرهنگ فارسی عمید
نصف
(نُ)
نیمۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نصف (ن / ن ) . (منتهی الارب)، داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف (ن / ن ) . (منتهی الارب)، جمع واژۀ نصف. رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
نصف
(نَ)
نیمۀ چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). نصف [ن / ن ] . (منتهی الارب). رجوع به نصف شود، داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدل. (ناظم الاطباء). انصاف. (اقرب الموارد). نصف [ن / ن ] . (منتهی الارب)،
{{مصدر}} به نیمه رسیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، نیمی از روز بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، به نیمۀ چیزی رسیدن. (از ناظم الاطباء) (از زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از المنجد)، نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب). یک نیمه از قوم گرفتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصافه [ن / ن ف ] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، نیمۀ چیزی گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصف کردن. (آنندراج). گرفتن نیمۀ چیزی را. (ناظم الاطباء)، نیمۀ قدح نوشیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نوشیدن نیمۀ قدح را. (آنندراج)، به دو نیم تقسیم کردن. (از ناظم الاطباء). به دو نصف تقسیم کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد)، خدمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نصاف. نصاف. نصافه. نصافه. (ناظم الاطباء) (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نصف
(نِ)
نیمۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نیمه. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم. نیم از هر چیزی. (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعۀ چیزی. (از اقرب الموارد). یکی از دو پارۀ مساوی چیزی. (از المنجد). نصف. نصف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج، انصاف.
- اسطرلاب نصف. رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار. رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر، نیم از دایره. (ناظم الاطباء).
- امثال:
از نصف ضرر برگشتن.
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین: کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
، وسط. (یادداشت مؤلف). میان. (ناظم الاطباء). میان چیزی. وسط چیزی.
- نصف روز، ظهر. نیمروز.
- نصف شب، نیمه شب. نیمشب.
، داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). عدل. (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف. (اقرب الموارد) (المنجد). نصف (ن / ن ) . (از اقرب الموارد)،
{{صفت}} متوسط از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد). که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ. (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجل نصف، مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
لغت نامه دهخدا
نصف
(نُ صُ)
جمع واژۀ نصف. رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
نصف
نیمه چیزی، نیم از هر چیزی، یکی از دو قطعه چیزی
تصویری از نصف
تصویر نصف
فرهنگ لغت هوشیار
نصف
((نِ))
نیمه، یک دوم از هر چیز
تصویری از نصف
تصویر نصف
فرهنگ فارسی معین
نصف
نیمه، نیم
تصویری از نصف
تصویر نصف
فرهنگ واژه فارسی سره
نصف
شقه، نصفه، نیم، نیمه، یک دوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصفت
تصویر نصفت
انصاف، عدل، داد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصف
تصویر منصف
دو نیمه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصف
تصویر منصف
داد دهنده، آنکه به عدل و داد رفتار کند
فرهنگ فارسی عمید
(قِ صِ)
پنبه بردی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طوط البردی نفسه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَلْ لی)
سرپوشنه برافکندن زن. (از تاج المصادر بیهقی). معجر پوشیدن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خدمت کردن. (تاج المصادربیهقی). خدمت کردن و خدمت خواستن، از اضداد است، خواستن آنچه نزد کسی باشد، فروتنی نمودن نزد کسی، انصاف خواستن ازسلطان، همگی موی سپید گردیدن از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنصفناک بیننا، گردانیدیم تورا میان در گرفتن تمام حق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تمام حق گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
منصف و بادادتر. (ناظم الاطباء). داددهنده تر. (آنندراج). دادده تر. دادگرتر. عادل تر. باانصاف تر: ما رأیت انصف من الدنیا ان خدمتها خدمتک و ان ترکتها ترکتک. (ابوعبداﷲ مغربی، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ صَ فَ)
داد. انصاف. عدل. (یادداشت مؤلف). نصفه
لغت نامه دهخدا
(نَ صَ فَ)
داد. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). انصاف. (آنندراج) ، جمع واژۀ ناصف به معنی خدمتکار. رجوع به ناصف شود
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ / فِ)
نیمه، نیم پر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت، در 12 هزارگزی شمال شرقی رودبار، در ناحیۀ کوهستانی معتدل هوای مرطوبی واقع است و 789 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کوری، محصولش غلات و برنج و بنشن و لبنیات و زیتون، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نوعی از پیالۀ شراب. (غیاث اللغات) (از کشف اللغات) (از بهار عجم) (از سروری) (از برهان قاطع) (از فرهنگ خطی). نام قسمی جام. (یادداشت مؤلف) :
ای به عارض چو می و شیر فرا پیش من آی
بربط من به کف من نه و نصفی برگیر.
فرخی.
نصفئی پنج و شش اندر ده و شعری دو بخوان
شعرهای سره و معنی آن طبعپذیر.
فرخی.
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز
نصفئی پر کن بدان پیر دوالک باز ده.
سنائی.
ساقی می لاله رنگ برگیر
نصفی به نوای چنگ برگیر.
نظامی.
هر آن روزی که نصفی کم کشیدی
چهل من ساغری دردم کشیدی.
نظامی.
خوشا در نصفی سیمین می صافی چو آب زر
که پنداری هلال است آن و در وی آفتاب است این.
ابن یمین.
، اسطرلاب نصفی، اسطرلابی باشد که خطوط و دوایر آن را در دو درجه کشیده اند. (برهان قاطع) :و چون اندازۀ اسطرلاب خردتر بود از آن مقدار که تمام را شایست تا همه مقنطرات اندرو نگنجد، میان هر دو یکی یله کنند تا آنچ کشیده شود اندرو چهل و پنج باشدو عددشان که نبشته آید عددهاء جفت متوالی باشند و آن اسطرلاب را نصف خوانند، اگر نیز از آن خردتر باشد مقنطرات او سی کنند و او را ثلث خوانند. (از التفهیم ص 296 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و آلات رصد از کراسی ذات الحلق و اسطرلاب های تام و نصفی... که موجود بود برگرفتیم. (جهانگشای جوینی) ، نقرۀ ده پنجی را هم گفته اند، و آن نقره ای باشد ناسره و قلب. (برهان قاطع). نقرۀ پست. (ناظم الاطباء). نقرۀ نیم عیار. (حاشیۀ برهان چ معین) ، پول قلب و پست. (ناظم الاطباء) ، نوعی از ساز است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز چنگ است. (برهان قاطع) (از ادات الفضلا) (از فرهنگ خطی) ، نام قسمی کاغذ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ فا)
قربه نصفی، مشک نیمه پر. (منتهی الارب) (آنندراج). تأنیث نصفان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصفت
تصویر نصفت
عدل، داد، انصاف
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نیمه نصفت در تازی داد مندی نیمه: نان را دو نصفه کرد. گیلاس خود را نصفه نوشید
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نیم پیاله نیم کاسه نوعی پیاله شراب نیم کاسه: از ساقی منصف اندر آن شب صد نصفی را کشیده تا لب. (تحفه العراقین. قر. 76) توضیح پیاله خرد را جام نام است و پیاله کلان را کاسه و پیاله متوسط را نیم کاسه و نصفی، نیمی از محصول که بنسبت متساوی و بموجب عقد مزارعه بهریک از طرفین میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصف
تصویر انصف
منصف، داد دهنده تر، دادگرتر، عادلتر، با انصاف تر
فرهنگ لغت هوشیار
پیشیاری پا کار بودن، پاکاراندن دپاکار کردن پاکاری خواستن (پاکاری خدمت)، دادیابی داد خواهی، نیمه گرفتن، کینه توزی
فرهنگ لغت هوشیار
داد مند نیمه راه، پیشیار چاکر انصاف دهنده داد دهنده. دو نیمه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصفه
تصویر نصفه
((نِ فِ))
نیمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصف
تصویر منصف
((مُ ص))
انصاف دهنده، عادل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصفی
تصویر نصفی
((نِ فِ))
نوعی جام شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصفت
تصویر نصفت
((نَ صَ فَ))
انصاف، عدل، داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منصف
تصویر منصف
دادمند، دادور
فرهنگ واژه فارسی سره
انصاف، داد، عدل، مروت، معدلت
متضاد: بیداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نصف، نیم، نیمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داور، منصفانه
دیکشنری اردو به فارسی