قانص. (مهذب الاسما) (ملخص اللغات). قناص. (ملخص اللغات). صیاد. شکارچی. شکارکننده. شکارگیرنده. صیدگیر: اگر صد سگ تیز نخجیرگیر که آهو ورا پیش دیدی ز تیر. فردوسی. پدرمان یکی آسیابان پیر در این دامن کوه نخجیرگیر. فردوسی. تو دستان نمودی چو روباه پیر ندیدی همی دام نخجیرگیر. فردوسی. ز دام و دد و بوی نخجیرگیر گریزان بود بر سه پرتاب تیر. اسدی. پیاده بر آن که چو نخجیرگیر همی شد ز پس تا فکندش به تیر. اسدی