آتش، (برهان قاطع) (دهار) (آنندراج) (شمس اللغات) (ناظم الاطباء)، آتش، مؤنث است و گاهی مذکر، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، جوهری است لطیف نورانی سوزنده، (اقرب الموارد) (المنجد)، آتش، آذر، ج، انوار، نیران، نیره، انوره، نور، نیار: گر من بمثل سنگم با تو غرما سنگم ور ز آنکه تو چون آبی با خسته دلم ناری، ابوشکور، تا چون رخ رنگین بتان و غم هجران تابنده و رخشنده و سوزنده بود نار، فرخی، دل پژمان به ولیعهد تو خرسند کناد این برادر که زد از درد تو اندر دل نار، فرخی، هر که اندر طعنۀ او یک سخن گوید شود هر زمان او رازبان اندردهن سوزنده نار، فرخی، به برق آراسته میغند و دارند به گرد موج دریا شعلۀ نار، عنصری، شکسته زلف مشک افشان به گرد روی یار اندر ز خوبی او به نور اندر ز عشقش من به نار اندر، عنصری، بادۀ خوشبوی مروق شده ست پاکتر از آب و قوی تر ز نار، منوچهری، و آن قطرۀ باران ز بر لالۀ احمر همچون شرر مرده فراز علم نار، منوچهری، به سر بریدن شمع است سرفراز نار، (از تاریخ بیهقی)، نگه کن به لاله و به ابر و ببین جدا نار از دود و از دود نار، ناصرخسرو، چون باز خاک تیره شود خاکی ناچار باز نار شود ناری، ناصرخسرو، همچنان کاندر سخن جز قول احمد نور نیست تیغ تیزی جز که تیغ میرحیدر نار نیست، ناصرخسرو، گه شود چون نار تفته زهرۀ جوشنده شیر گه شود چون نار کفته مهرۀ کوشنده مار، عبدالواسع جبلی، این را چو نار کفته ز بس خستگی جگر و آن را چو نار تفته ز بس تشنگی زبان، عبدالواسع جبلی، چنانکه دانه بود در میان نار ببند ببند و سلسله من در میانۀ نارم، سوزنی، گر ابر سر تیغ تو بر کوه ببارد آبستنی نار دهد مادر کان را، انوری، عشق هندو بهمه حال بود سوزانتر که در انگشت بود عادت سوزانی نار، انوری، اگر کبریا بینی از نار شاید ز کبریت هم کبریائی نیاید، خاقانی، بلی از زناشوئی سنگ و آهن بجز نار بنت الزنائی نیابی، خاقانی، اگر در نور و گر در نار دیدی نشان هجر و وصل یار دیدی، نظامی، مدتی در سیر آمد نور و نار تا ز اول آمد و فی النار شد، عطار، نور و نار او بهشت و دوزخ است پای برتر نه ز نور و نار او، عطار، نار بیرونی به آبی بفسرد نار شهوت تا بدوزخ میبرد، مولوی، پسندی که شهری بسوزد به نار اگرچه سرایت بود بر کنار، سعدی، گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین ای که باور نکنی فی الشجر الاخضر نار، سعدی، سایه با نار بود همسایه، جامی، نور و نار آثار جنات و جحیم باش از این جمله بی امید و بیم، صهبای سیرجانی، ، خرد، رای، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : لاتستضی ٔ بنار فلان، لاتستشره، (اقرب الموارد) (المنجد)، کنایه از جهنم است، (اقرب الموارد)، جهنم، دوزخ، جحیم، آتش دوزخ، آتش جهنم: طاعت وعلم راه جنت اوست جهل و عصیانت رهبر نار است، ناصرخسرو، اگر ناری سر اندر زیر طاعت به محشر جانت بیرون ناری از نار، ناصرخسرو، به حقت که چشمم ز باطل بدوز به نورت که فردا بنارم مسوز، سعدی، شنیدم که بگریستی شیخ زار چو برخواندی آیات اصحاب نار، سعدی، ، داغ که بر ستور نهند، (شرح نصاب از شمس اللغات) (مهذب الاسماء)، نشان ستور، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، سمه، (اقرب الموارد)، ما نار هذه الناقه، چه چیز است نشان این ماده شتر، (ناظم الاطباء)، ای ماسمتها، (منتهی الارب)