میرآخر. جشّار. (منتهی الارب). داروغۀ اصطبل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). آخور سالار. رئیس اصطبل و مهتران. امیرآخور. (یادداشت مؤلف) : هندوی میرآخورش دان آن دو صفدر کز غزا هفت دریا را به رزم هفتخوان افشانده اند. خاقانی. میرآخوری تو چرخ را کار کاه و جو از آن کشد در انبار. نظامی. میرآخور دیگر و خر دیگر است نی هر آنکو اندر آخور شد خر است. مولوی. میرآخور گرچه در آخور بود هرکه او را خر بگوید خر بود. مولوی. بس که در اصطبلش آمد باخت اسب خویش را در تلاش خدمت میرآخوری سام سوار. محمد سعید اشرف