مالدار و نعمت دهنده. (آنندراج). آنکه احسان و نیکویی می کند و نعمت دهنده و کریم و نیکوکار و جوانمرد و سخی و باهمت. (ناظم الاطباء). صاحب نعمت. (از اقرب الموارد) : وین عید همایون به تو بر، فرخ و میمون تو منعم و آن کس که تو خواهی به تو منعم. عنصری (دیوان چ یحیی قریب ص 137). کدام منعم کو مر ترا به طاعت نیست کدام مفلس کو مر ترا به فرمان نیست. قطران (دیوان چ محمد نخجوانی ص 48). دو فریضه پیدا کرد از بهر منعمان و بندگان خاص. (قابوس نامه چ نفیسی ص 13). مردی سخت منعم بود. (قابوس نامه ایضاً ص 14). گر راست گفت آنکه ترا این امید کرد درویش تشنه ماند و تو رستی که منعمی. ناصرخسرو. نعمت منعم چراست دریادریا محنت مفلس چراست کشتی کشتی. ناصرخسرو. منعمامکرما خداوندا شاکرند از تو خلق و تو مشکور. ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 59). گردد از مال تو امل منعم خواهد از تیغ تو اجل زنهار. ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 51). مانا جناب بستی با منعمان دهر زین روی باشد از همگان اجتناب تو. مسعودسعد. تویی مفضل ملت ایزدی تویی منعم دولت پادشا. امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 32). تقدیر آسمانی شیر شرزه... را گرفتار سلسله گرداند... و توانگر منعم را درویش. (کلیله و دمنه). کفر باشد از طمع پیش در هر منعمی قامت آزادگی چون حلقه بر در داشتن. سنائی (دیوان چ مصفا ص 252). یکی عالم یکی جاهل یکی ظالم یکی عاجز یکی منعم یکی مفلس یکی شادان یکی محزون. سنائی (ایضاً ص 284). شکر بنده کیمیای انعام خداوندگار منعم است. (چهارمقاله چ معین ص 3). جوان بود و منعم و متنعم. (چهارمقاله ایضاً ص 109). چه قادر، قادر مکرم چه قاهر، قاهر منعم چه صفدر، صفدر گیتی چه سرور، سرور لشکر. عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 140). منعمی بر پیر دهقانی گذشت اندر دهی نان جو می خورد و پیشش پاره ای بز موی و دوک. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 669). حرز مطلق رکن دین اقضی القضات شرق و غرب آنکه دهرش منعم و ایام مفضل یافته. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 321). آنی که جهان را تو شدی منعم و مخدوم هم قمع ستمکاری و هم نصرت مظلوم. جمال الدین عبدالرزاق (ایضاً ص 371). منعما پیش کیقباد دوم از من این یک سخن به راز فرست. خاقانی. شکم منعمان چون طبل تهی شد و از نان نشان نماند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 326). کس از دریای فضلش نیست محروم ز درویش خزر تا منعم روم. نظامی. دانای سخن چنین کند یاد کز جملۀ منعمان بغداد. نظامی. ترا قصد جان خداوندگار مشفق ومخدوم منعم می باید اندیشید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 255). پس نه بخت را ملامت کند و نه از گردش روزگار شکایت نماید و نه بر چنین متمولان و منعمان حسد برد. (اخلاق ناصری). سلاطین اظهار صداقت از آن روی کنند که خود را متفضل و منعم شمرند. (اخلاق ناصری). مرا واجب بود ازجان دعای دولتت گفتن به شکر منعم اولیتر زبان کاندر دهان گردد. کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 67). ای منعمی که با کف گوهرفشان تو محتاج بحر و ابر گهربار نیستم. کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 197). تویی آن منعمی که از کرمت شرمسار است کان و دریا نیز. کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 298). بسا مفلس بینوا سیر شد بسا کار منعم زبر زیر شد. سعدی. منعم به کوه و دشت وبیابان غریب نیست هرجا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت. سعدی. قسمت خود میخورند منعم و درویش روزی خود می خورند پشه و عنقا. سعدی. منعم که نظر به حال درویش کند چندانکه کرم کند طمع بیش کند. سعدی. در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی. حافظ. - منعم شدن، توانگر شدن. صاحب مال و نعمت شدن: نتوان به قیل و قال ز ارباب حال شد منعم نمی شود کسی از گفتگوی گنج. صائب. ، آنکه بنده آزاد می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه عبد خود را تبرعاً آزاد می کند، از صفات خدای تعالی. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : در نعمت خدای منعم را بیند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 770). قدیم حال گردانی رحیم و راحم و ارحم بصیر و مفضل و منعم خدای دین و دنیایی. سنائی (دیوان چ مصفا ص 312). از منعم و منتقم بدانچه بینی راضی باشی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 278). به مطالعۀ منعم از ملاحظۀ نعمت او مشغول شوند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 231). بعد از مشاهدۀ مسبب که منعم مطلق است. (مصباح الهدایه ایضاً ص 349). - منعم برکمال، خدای تعالی: منعم برکمال ومکرم بی زوال او را عمّی به ارزانی داشته است. (چهارمقاله چ معین ص 4 و 5). - منعم حقیقی، خداوند تبارک و تعالی. (ناظم الاطباء)