- منعم
- مورد احسان و نیکی قرار گرفته، نعمت داده شده
معنی منعم - جستجوی لغت در جدول جو
- منعم
- سخن نرم توانگر بهره رسان آساینده انعام داده احسان کرده شده، جمع منعمین نعمت دهنده احسان کننده بخشش کننده
- منعم ((مُ عِ))
- توانگر، مال دار
- منعم ((مُ عَ))
- انعام داده، احسان کرده شده، جمع منعمین
- منعم
- نعمت دهنده، احسان کننده
کسی که در نعمت باشد، توانگر، مال دار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بسامان، سازمند
اخترشناس، اخترمار
به ناز زیستن، فراخ و آسان زندگی کردن سخن نرم گفتن
نابود شونده، نابود
کسی که علم نجوم می داند
ضمیمه شده، همراه شده، پیوسته
جای غذا خوردن، خوراک، خوردنی
با نظم و ترتیب، آراسته و مرتب
خواب، خوابگاه، آنچه انسان در خواب ببیند
کسی که در نازونعمت و برخوردار از لذت باشد، صاحب نعمت
معدن، مرکز چیزی، در علم زمین شناسی جا و مرکز فلزات و سنگ ها که در زیر یا روی زمین به طور طبیعی انباشته شده، کان
نعمت ها، موهبت ها، نیکی ها، احسان ها، جمع واژۀ نعماء و نعمت
به نعمت رسیدن، به نازونعمت پرورش یافتن، مال و ثروت پیدا کردن، تفاخر، جلوه فروشی، برای مثال آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد (حافظ - ۳۴۰)
به ناز و نعمت گذران کننده
محل طمع مطمع، امری که برآن اعتماد نباشد
طعام، خوردن، آنچه که خورند
پشیمانی
خوابگاه جای خواب، خواب دیدن خواب خواب، موضع خواب جای خواب دیدن، آنچه در خواب بینند: (درین پرده منام چنان دیدم که روزگار خلافت بنی عباس بنهایت رسیده) (روضات الجنات. چا. امام ج 323: 1)، جمع منامات
روشن، راه روشن، تو پال آسن (فلز)، کان شاهین ترازو کنداک اختر مار ستاره شمر اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساوه شاه (فردوسی) اختر شناس روشن، معدن کان. دانای علم نجوم اختر شناس ستاره شناس، جمع منجمین
اندوهگین
از ریشه پارسی نالدیس از ریشه پارسی نالدار سخت سم ستور نعل کرده. یا عین منعل. در شیوه خط ثلث سه قسم عین (ع) است: منفل فم الاسد فم الثعبان (حاشیه دیوان خاقانی نسخه پاریس)، در اصطلاح خطاطان عین نعلی عین اول (ء) را گویند (حاشیه دیوان خاقانی. چا. عبد) (تعلیقات دیوان خاقانی سج. 1034) : (گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم عین منعل چراست در خط مغرب رقم ک) (خاقانی. سج. 261)
نیست شونده نیست شونده نابود گردنده توضیح مولف غیاث آرد: (در خیابان نوشته که بعضی گویند این لفظ غلط است و صحیح معدوم. ظاهر آنست که انفعال قبول فعل میخواهد و عدم چیزی نیست که شیئی آنرا قبول کند و صاحب مزیل الاغلاط نوشته که انعدام لفظ غلط است چرا که باب انفعال مختص بعلاج و تاثیر است مگر استعمال آن بسیار است) در المنجد آمده: (المنعدم مایساوی صفرا)
ویراستک رایناک، پشت هم پیاپی، در رشته گوهر به رشته کشیده بسغده کسی که کار ها را سامان دهد و آماده سازد. ماهی، سوسمار ویراستگاه نظم داده مرتب، جواهر برشته کشیده، پشت سر هم پیاپی. محل نظم، جمع مناظم
فراهم آمده، در فارسی: پیوست شده فراهم آمده، ضمیمه شده پیوسته. یا لولو منضم. مروارید میان باریک
خانه، روش، راه سپل شتر شترمرغ و فیل، نشانه راه عمت راه، راه روش، گیاهی است که دانه هایش را حب المنسم خوانند
ازآنها (جمع مذکر) از ایشان: ... ... و منهم سرهنگ اهل اعیان... ابوحفص عمر بن الخطاب
خوآب آور