جدول جو
جدول جو

معنی مقوی

مقوی
(مُقْ)
ستور توانا وگویند فرس مقو و گویند فلان قوی مقو، یعنی فلان خودش توانا و دارای ستور تواناست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی توشه. (مهذب الاسماء). مرد زاد سپری شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه به دشت و خشکی فرود می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بلد مقو، شهر بی باران. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا