افسونگر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عزیمت خوان و افسونگر. (غیاث) (آنندراج). آن که عزایم نویسد. آن که عزایم داند. عزایم خوان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چو هنگام عزایم زی معزم به تک خیزند ثعبانان ریمن. منوچهری. وینک خزان معزم عید است و بهر صرع بر برگ رز نوشته طلسم مزعفرش. خاقانی. خم چو پری گرفته ای یافته صرع و کرده کف خط معزمان شده برگ رز از مزعفری. خاقانی. ماری به کف مرا و بنان است این قلم دستم معزمی شده کافسون مار کرد. خاقانی. ، تعویذفروش. (مهذب الاسماء)