جدول جو
جدول جو

معنی مشحون

مشحون
(مَ)
پرکرده شده. (غیاث) (آنندراج). پرشده. انباشته شده. بارشده. ممتلی. (از ناظم الاطباء). آکنده و بر سرآمده. پر. مملو: وآیه لهم انا حملنا ذریتهم فی الفلک المشحون. (قرآن 41/36). یافت محلت و سرای خویش را مشحون به بزرگان وافاضل حضرت. (تاریخ بیهقی چ ادیب 32). همه خراسان مشحون باشد به بزرگان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 512).
این راز را درست کسی داند
کش دل به علم دعوت مشحون است.
ناصرخسرو.
پس نوشته های برادران بخواست و... داد مشحون به کید حساد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 96). و لشکری مشحون به رایات حمات و ابطال کمات. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285). و واصف دو صحیفه بردست کرام الکاتبین یکی مشحون از ذکر جمیل او... (ترجمه تاریخ یمینی ص 448)
لغت نامه دهخدا