اختیارداده شده. (غیاث) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در سجده نکردنش چه گویی مجبور بده ست یا مخیر. ناصرخسرو. به طوع خدمت شمشیر و حربۀ تو کنند اگر شوند ز گردون مخیر آتش و آب. مسعودسعد (دیوان ص 24). سلطنت و خلیفتی چون دو طرف نهاد حق پس تو میان این و آن واسطۀ مخیری. خاقانی. راهی بسوی عاقبت خیر می رود راهی بسوی هاویه اکنون مخیری. سعدی. - مخیر کردن، اختیار دادن. مختار ساختن: و مردم را که اینجااند لشکریان وخدمتکاران مخیر کن تا هر کسی که خواهد که نزدیک مأمون رود او را باز نداری. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27). گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را. سعدی. و رجوع به همین ترکیب ذیل معنی بعد شود. - مخیر گردانیدن، اختیار دادن. مختار گردانیدن: آن گاه نفس خویش را میان چهار کار... مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 44). در مقام و مسکن او را مخیر گردانید تاهر کجا که خواهد از ممالک سلطان متوطن شود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). ، برگزین. (دهار چ بنیاد فرهنگ). برگزیده و تفصیل داده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : زو مخیرتر ملک هرگز نبیند صدر و گاه زو مبارزتر ملک هرگز نبیند اسب و زین. فرخی. آنها همه یاران رسول اند بهشتی مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیر. ناصرخسرو. غرض جز رسول مخیر چه دانی که زین هر چه گفتم به است و مخیر. ناصرخسرو. - مخیر کردن، برگزیدن: ایا مر ترا کرده از بهر شاهی خدا از همه تاجداران مخیر. فرخی