جدول جو
جدول جو

معنی مجبوب

مجبوب
(مَ)
ساده کرده. (مهذب الاسماء). خصیه برآورده. (از منتهی الارب). اخته و خایه کشیده. (ناظم الاطباء). مرد شرم از بیخ بریده. (از اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بریده شرم و گندبریده. خایه بریده. مقطوع. (یادداشت ایضاً) : و بسیار باشد که به سبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید یا مجبوب و یا ممسوح. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً).
- خصی مجبوب، خواجۀ خایه کشیده. (ناظم الاطباء).
، جب، انداختن هر دو سبب مفاعیلن است، ’مفا’ بماند فعل بجای آن نهند و فعل چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مجبوب خوانند یعنی خصی کرده به سبب آنکه هر دو سبب از آخر آن انداخته اند. (المعجم چ دانشگاه ص 52)
لغت نامه دهخدا