به ستوه آرنده. ملول کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فاعل ابرام بمعنی ملالت آوردن از مادۀ ’برم’ به دو فتحه بمعنی ملالت. (قاموس، از حاشیۀ بیهقی چ فیاض) : طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 11). این حدیث بر دار کردن حسنک به پایان آوردم و چندقصه و نکته بدان پیوستم سخت مطول و مبرم، در این تألیف. و خوانندگان مگر معذور دارند و عذر من بپذیرندو از من به گرانی فراستانند. (تاریخ بیهقی ایضاً 196) ، مرد لئیم و حریص، بی مزه گوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مأخوذ ازتازی، استوار و محکم. و رجوع به مادۀ قبل شود، سخت. (ناظم الاطباء). - مرض مبرم، بیماری سخت. (ناظم الاطباء). - قضای مبرم، سرنوشت تغییرناپذیر. (ناظم الاطباء). ، چینندۀ بر عضاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چیننده بار درخت پیلو. (ناظم الاطباء) ، برمه گر یا آنکه به جهت ساختن برمه از کوه سنگ کند. (منتهی الارب) (آنندراج). صانعالبرمه. (اقرب الموارد). سازندۀ دیگ سنگین و آنکه سنگ دیگ را از کوه می کند و می آورد. (ناظم الاطباء)