زر قلب و ناسره را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، زر ناسره بود، (جهانگیری) (از آنندراج) (انجمن آرا)، نبهره بود ازسیم و زر، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 87) : جوان شد حکیم باز جوانمرد و دل فراخ یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ، عسجدی (نسخۀلغت اسدی مدرسه سپهسالار)، ای در بن کیسه سیم تو یکسر ماخ هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ، (از صحاح الفرس)، ، دون همت را گویند، (جهانگیری)، مردم سفله و دون همت و کمینه و خسیس و منافق را نیز گفته اند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، مرد دون همت، (آنندراج) (انجمن آرا)، پست و دون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه را همت ماخ و همه بر راه بساخ همه را کون فراخ و همه را روزی تنگ، قریع الدهر (یادداشت ایضاً)، زهی به جود بر دست تو محیط بخیل خهی به علم بر طبع تو عطارد ماخ، منصور شیرازی (از آنندراج)، ، بمعنی مردم پیر و حقیر هم آمده است، (برهان)، مردم پیر و حقیر، (ناظم الاطباء)