جدول جو
جدول جو

معنی ماخ - جستجوی لغت در جدول جو

ماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سخندانی پیر و مرزبان هری و از راویان شاهنامه
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
فرهنگ نامهای ایرانی
ماخ
سیم وزر قلب و ناسره، برای مثال جوان شد حکیم ما، جوانمرد و دل فراخ / یک پیر زن خرید، به یک مشت سیم ماخ (عسجدی - ۲۶)، پست و خسیس
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
فرهنگ فارسی عمید
ماخ
زر قلب و ناسره را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، زر ناسره بود، (جهانگیری) (از آنندراج) (انجمن آرا)، نبهره بود ازسیم و زر، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 87) :
جوان شد حکیم باز جوانمرد و دل فراخ
یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ،
عسجدی (نسخۀلغت اسدی مدرسه سپهسالار)،
ای در بن کیسه سیم تو یکسر ماخ
هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ،
(از صحاح الفرس)،
، دون همت را گویند، (جهانگیری)، مردم سفله و دون همت و کمینه و خسیس و منافق را نیز گفته اند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، مرد دون همت، (آنندراج) (انجمن آرا)، پست و دون، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همه را همت ماخ و همه بر راه بساخ
همه را کون فراخ و همه را روزی تنگ،
قریع الدهر (یادداشت ایضاً)،
زهی به جود بر دست تو محیط بخیل
خهی به علم بر طبع تو عطارد ماخ،
منصور شیرازی (از آنندراج)،
، بمعنی مردم پیر و حقیر هم آمده است، (برهان)، مردم پیر و حقیر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ماخ
محله ای به بخارا، (از منتهی الارب)، محله ای است به بخارا که منسوب است به ماخ و نیز مسجدی منسوب به وی در آنجا هست و او مردی بود مجوسی که به اسلام گروید ودر خانه خویش مسجدی بنا کرد، (از معجم البلدان)
دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که 126 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ماخ
مرزبان هرات، (از فهرست ولف)، که فردوسی قصۀ هرمزد و نوشیروان را از او شنیده و بنظم کشیده است، در شاهنامه درداستان جلوس هرمزد پسر نوشیروان گوید: که پیری بود مرزبان هری جهاندیده و سخندان و نام او ماخ بود، در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری درباره جمعآوری روایات شاهنامه و راویان آن داستانها چهار نام ذکر شده است، ساح یا سیاح پسر خراسان هراتی ویزدانداد پسر شاپور سیستانی و ماهوی خورشید پسر بهرام و شادان پسر برزین، بنا بحدس ’نلدکه’ ساح یا سیاح تحریف ماخ است زیرا شاهنامه هم او را از هرات می داند و نسبتش را به خراسان می دهد، (از فرهنگ لغات شاهنامه ص 240) :
یکی پیر بد مرزبان هری
پسندیده و دیده از هر دری
جهاندیده ای نام او بود ماخ
سخن دان و با فر و با برز و شاخ
بپرسیدمش تا چه دارد بیاد
ز هرمز که بنشست بر تخت داد
چنین گفت پیر خراسان که شاه
چو بنشست بر نامور پیشگاه ...
فردوسی
نام جد احمد بن خنب بخاری و او را ماخک نیز نامند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ماخ
شخص پست و خسیس
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
فرهنگ لغت هوشیار
ماخ
((حَ ضَ))
خسیس، پست، سیم و زر قلب
تصویری از ماخ
تصویر ماخ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شماخ
تصویر شماخ
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه سوریان و از دلاوران ایران در زمان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
داخل گوش، سوراخ گوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
بسیار مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماخ
تصویر سماخ
صماخ، داخل گوش، سوراخ گوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماخذ
تصویر ماخذ
منبع، اصل و ریشه، نوشته یا کتابی که فرد مطلبی را از آن بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سینه بند زنان، پستان بند
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
درد زه گرفته و نزدیک به زادن رسیده. ج، مواخض و مخّض، شاه ماخض، گوسپند باردار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شَمْ ما)
ابن ضرار. نام شاعری تازی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (منتهی الارب). از شاعران جاهلیت و از قبیلۀ قیس است. (یادداشت مؤلف). شماخ بن ضرار بن حرمله، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک کرد. نام او معقل و لقب او شماخ بود. در زمان خلافت عثمان درگذشت. دیوان او را شیخ احمد بن امین شنقیطی در سال 1317 هجری قمری چاپ کرده است. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به فهرست عقدالفرید، الموشح ص 67، 87 و 88، اعلام زرکلی و فهرست المعرب جوالیقی شود
نام پهلوانی ایرانی. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات شاهنامه) :
پذیره فرستاد شماخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَمْ ما)
شامخ. بلند: نهری صحاب و جویی پرآب یافتند و کوهی شماخ و زمینی سنگلاخ. (ترجمه تاریخ یمینی ص 355)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
سوراخ گوش. (از غیاث) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به صماخ شود، مسخرگی. (لغت نامه فرس اسدی).
لغت نامه دهخدا
(طمْ ما)
نام قبیله ای است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
کشتی که در رفتن بانگ کند یا کشتی که بشکند آب را بسینۀ خود یا کشتی که در یک باد پیش آید و پس رود. ج، مواخر، منه قوله تعالی ’مواخر فیه’، ای جواری فیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
آنکه آب و مشیمه از بچۀ نوزاده دور کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتج. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
گریزنده. مالخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هارب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گریزنده و هارب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام جایگاهی است در دهناء و عمرانی گوید که با حاء مهمله است و ابن سکیت گوید نام ریگزاری است در دهناء و بعضی گفته اند ریگزاری است در رمل الورکه و اصح روایات آنکه ’رماح’ با حاء نام موضعی است و در این شکی نیست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناپاک و پلید و پست و شریر و بد وناراست و دروغ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ماخ که مجوسی بوده و در بخارا اسلام پذیرفته و خانه اش را به مسجد تبدیل کرده است، (از الانساب سمعانی)، و رجوع به ماخ شود
لغت نامه دهخدا
مکان اخذ، جایی که چیزی رااز آن گیرند، محل صدور چیزی، جمع ماخذ، خاستگاه ها سرچشمه ها سرچشمه خاستگاه گرفتگاه، روش جمع ماخذ منابع سرچشمه ها: ماخذ تحقیقات تاریخی. جایی که از آن چیزی گیرند، مسلک روش، منبع اساس: ماخذ این قول کتاب... است جمع ماخذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
سوراخ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماخ
تصویر لماخ
تو گوش هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
سرفراز، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخض
تصویر ماخض
پا به ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماخل
تصویر ماخل
گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماخ
تصویر سماخ
سوراخ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماخ
تصویر شماخ
((شَ))
سینه بند، پستان بند، نوعی غله که دانه های بسیار کوچک دارد، شاماخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صماخ
تصویر صماخ
((ص))
پرده گوش، سوراخ گوش
فرهنگ فارسی معین
منشأ، منبع
دیکشنری اردو به فارسی