لیقه. لیقه انداختن در دوات، نیکو کردن سیاهی دوات و برچفسانیدن. (منتهی الارب). اصلاح دادن سیاهی و جز آن. (منتخب اللغات) ، برچفسیدن سیاهی دوات درلیقه و نیکو گردیدن. (منتهی الارب). سیاه کردن دوات و شدن آن. (تاج المصادر) ، یقال: ماعاقت المراه عند زوجها و لالاقت، ای مالصقت بقلبه. برچسبیدن سیاهی بر دوات. (منتخب اللغات) ، پناه گرفتن به چیزی، برچفسیدن و درست آمدن جامه بر کسی. (منتهی الارب). درخور آمدن چیزی با چیزی. (تاج المصادر) (دهار). هذا لایلیق بک، این امر درنمی خورد به تو و درنمی آویزد، لایلیق درهماً من جوده، درهمی نگیرد از جود خود. (منتهی الارب)