درخشان و تابان. (برهان). تابش دهنده و درخشان و بافروغ بود. (صحاح الفرس). مضی ٔ. روشنائی و فروغی که از پی یکدیگر بدرخشد. (برهان). فروغ آینه بود و تیغ و چیزهای روشن. آتش دمنده و فروزان، چنانکه از پس یکدیگر همی درخشد با روشنائی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی) : جمشید کیانی نه که خورشید لیانی کز نور عیانی همه رخ عین سنائی. خاقانی. - لیان لیان، مشعشع. و رجوع به مدخل های لی لی زدن و لیان لیان و لپان لپان شود