جدول جو
جدول جو

معنی لد

لد
(لُدد)
جمع واژۀ الدّ. مردم سخت خصومت که به حق میل نکنند. (منتهی الارب) :
علم چون در نور حق فرغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.
مولوی.
جملگی آوازها بگرفته شد
رحم آمد بر سر آن قوم لد.
مولوی.
تو که کلی خاضع امر ویی
من که جزوم، ظالم و لدّ و غوی.
مولوی.
گفت ادب این بود که خود دیده شد
آن دگر را خود همی دانی تو لد.
مولوی.
هر که شاگردیش کرد استادشد
تو سپس تر رفته ای ای گول لد.
مولوی.
گویدش گیرم که آن خفاش لد
علتی دارد ترا باری چه شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا