گردکان را گویند، و معرب آن جوزاست. (برهان). پهلوی گوز ’تاوادیا 161’، گوچ ’اونوالا 101’، کردی گوز، گویز ’ژابا ص 369’، طبری اقوز، مازندرانی کنونی جوز ’واژه نامه 41’، گیلکی آقوز، شهمیرزادی خوز، معرب آن جوز (= جوگلانس رگیا، لاتینی}} ’ثابتی 176، 210’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بالضم و واو مجهول، چارمغز، و معرب آن جوز است، و در فرهنگ به فتح گاف گفته، در اصل به معنی گرد و غنده است و چارمغز چون گرد و غنده است بدین مناسبت گوز گویند. (رشیدی) : آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال. منجیک (از لغت فرس: خایسک). ز زیتون و از گوز و از میوه دار که هر مهرگان شاخ بودی به بار. فردوسی. بتکوب، ریچالی است که از مغز گوز و سیر و ماست کنند و ترش باشد. (فرهنگ اسدی نخجوانی). دیوت از راه ببرده ست بفرمای هلا تات زیر شجر گوز بسوزند سپند. ناصرخسرو. چنانک در هر باغی درخت گوز و ترنج و نارنج و انگور و انجیر و مانند این... باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 130). از پی خرس حرص و موش طمع گاه گوز و گهی پنیر مباش. سنائی. هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او انجم چو گوزو مه چو پنیر اندر آسمان. سوزنی. ، درخت گوز. درخت گردکان. ضبر (ض /ض ب ) : کاین فاخته زین گوز و دگر فاخته زآن گوز بر قافیۀ خوب همی خواند اشعار. منوچهری (دیوان چ 2 ص 174). - امثال: چو نتوانی نشاندن گوز و خرما نباید بید و سنجد را فکندن. ناصرخسرو (از امثال و حکم ج 2 ص 659). گوز بر پشت قبه کی پاید ؟ سنایی (از امثال و حکم ج 3 ص 1329). منه دل بر سرای دهر سعدی که بر گنبد نخواهد ماند این گوز. سعدی (غزلیات). - گوز ارغ، گردوی پوسیدۀ گندیده. (ناظم الاطباء). - گوز باختن، گردوبازی کردن. - گوز بر گنبد افشاندن (فشاندن) ، کار عبث و بیهوده کردن: تو با این سپه پیش من رانده ای همی گوز بر گنبد افشانده ای. فردوسی. گوز بر گنبد ایچ کس نفشاند. سنایی (از امثال و حکم ج 3ص 1329). گوز بر گنبد فشان و روز همچون شب گذار یعنی از ظلمت میا بیرون چو مرغ شب پری. ادیب پیشاوری. - گوز بلغار،فندق. (ناظم الاطباء). - گوز پوده شکستن، کار بی فایده کردن: این جوان را بگوئید تا... نابوده نجوید و گوز پوده نشکند. (سندبادنامه ص 185). - گوزکنا، تاتوله و جوز ماثل. (ناظم الاطباء)