پهلوی گوندک، ارمنی گوند، (گلوله کره) ، گندک (گلوله کره). رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و هوبشمان 936. به این معنی نیز در اراک (سلطان آباد) گنده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گلوله ای که از خمیر به جهت یک ته نان کنند. (برهان). چانۀ خمیر، چیز مدور. (انجمن آرا) (آنندراج) ، کوفتۀ بزرگی را گویند که از گوشت سازند و در شله پلاو و آش اندازند. (برهان) : من بگویم صفت گندۀ پرواری گرم گو بگویند مرا مدعیان کوفته خوار. بسحاق اطعمه (دیوان چ استانبول ص 12 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ، گرهی که از بدن برآید و درد نکند، و به عربی ثؤلول خوانند. (برهان). رجوع به گندمه و آژخ و زگیل و ثؤلول شود، مخ. مغز، تختۀ کفشگران، مغاکی که شکارچیان خود را در آن از نظر حیوانات وحشی پنهان میکنند. (ناظم الاطباء). - گنده کردن، در تداول عوام، گلوله کردن. - ، نقش کردن با سوزن. - ، قطع کردن و تراشیدن و بریدن. (ناظم الاطباء)