جدول جو
جدول جو

معنی گند

گند
(گُ)
خایه باشد که به عربی خصیه خوانند. (برهان). خایه. (آنندراج). بیضه. تخم. عنبل. معرب آن جند و قند است. و رجوع به جند و خایه شود.
- خر نر را از گندش شناسند، نظیر: خر نر را از خایه شناسند، به مزاح، ابله است.
، سپاه. لشکر. در پهلوی نیز گند آمده به معنی سپاه (و مترادف آن). در کتاب پهلوی کارنامۀ اردشیر پاپکان (فصل 7 ص 2) آمده: (اردوان) پس ازآن سپاه و گند آراست’. (مزدیسنا تألیف معین چ 1 ص 338). معرب آن جند است، و کلمه جند در جندیشاپور همین کلمه است. و رجوع به جند و گندآور و جندیشاپور شود. واحدهای بزرگ سپاه را (در زمان ساسانیان) گند می گفتند و فرماندهی آنها با گندسالاران بود. تقسیمات کوچکتر را وشت می نامیدند. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 237).
- امثال:
اگر لوطی نگوید دنیا به گندم دلش می گندد، مرد ناتوان یا ناکوشا اعتقاد به بی اعتباری و بی حاصلی دنیا را مایۀ تسلیت عجز و پردۀ کاهلی خویش می سازد، نظیر: گربه دستش به گوشت نمی رسد می گویدگوشت بو میکند. (امثال و حکم ص 227).
گندم را ول کن تا گندت را ول کنم
لغت نامه دهخدا