جدول جو
جدول جو

معنی گشادنامه

گشادنامه
(گُ مَ / مِ)
فرمان پادشاهان را گویند و آنرابعربی منشور خوانند. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). فرمان و حکم و منشور پادشاهان در رخصت و مأموریت و آزادی کسی به جایی. (آنندراج) (انجمن آرا). نامۀ سرگشاده و مقصود حکمی بوده است که به دست خود مأمور میدادند و مأموریت او را در آن ذکر میکرده اند وبه منزلۀ اعتبارنامه است: امیر به خط خویش گشادنامه نبشت بر این جمله: بسم اﷲ الرحمن الرحیم، محمود بن سبکتگین را فرمان چنان است این خیلتاش را که به هرات بهشت روز رود، چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود، از کس باک ندارد، و شمشیر برکشد و هر کسی وی را از رفتن بازدارد گردن وی بزند، و همچنان بسرای فرودرود، و سوی پسرم ننگرد و از سرای عدنانی به باغ فرودرود و بر دست راست باغ حوضی است و بر کران آن خانه ای بر چپ، درون آن خانه رود و دیوارهای آنرا نیکو نگاه کند تا بر چه جمله است و در آن خانه بیند و در وقت بازگردد، چنانکه با کس سخن نگوید و بسوی غزنین بازگردد. و سبیل قتلغتگین حاجب بهشتی آن است که بر این فرمان کار کند اگر جانش به کار است. و اگر محابایی کند جانش برفت. و هر یاری که خیلتاش را بباید داد بدهد تا بموقع رضا بمشیهاﷲ و عونه و السلام. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 123). گشادنامه نبشتم و رکابدار برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 305). و آن گشادنامه را مهر کرد وبه وی داد. (تاریخ بیهقی). قتلغ گشادنامه را بخواندو به امیر مسعود داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118).
ای حکم ترا قضای یزدان
داده چو قدر گشادنامه.
انوری.
گشادنامۀ فتح تو هرکجا که رسید
کنند بر تو ملوک جهان ثناخوانی.
مجیر بیلقانی.
داری گشادنامۀ جان در ده فلک
کو ده کیا که نزل تو اینجا برافکند.
خاقانی.
خواهی که نزل ما دهدت ده کیای دهر
بستان گشادنامه بعنوان صبحگاه.
خاقانی.
، عنوان کتابت و فرمان هم هست، یعنی آنچه بر سر کتابها نویسند و این لغت با کاف تازی هم آمده است. (برهان) (جهانگیری) ، نامه. صحیفه. کتاب:
مدح او را گشادنامۀ طبع
عقل پرور چوعلت اولی است.
سیف اسفرنگ
لغت نامه دهخدا