غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگی دل و دلگیری باشد. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) : گر درم داری گزند آرد بدین لیکن او را گرم درویشی گزین. رودکی. بدین زاری و خواری وگرم و درد پراکنده بر تارکش خاک و گرد. فردوسی. همه گرم و در دست تیمار و رنج بر این است رسم سرای سپنج. فردوسی. گهی با می و رود و رامشگران گهی با غم و گرم و رنج گران. فردوسی. امیر شاد و بدو بندگان همه شاد مخالفان همه با گرم و انده و تیمار. فرخی. کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن. فرخی. تو شیری و شیران بکردار غرم برو تا رهانی دلم را ز گرم. عنصری. بشد رامین روان بر کوه چون غرم روانش پرنهیب و دل پر از گرم. (ویس و رامین). گریزندگان نزد فغفوز باز رسیدند با رنج و گرم و گداز. اسدی (گرشاسب نامه). که را بیش بخشد بزرگی و ناز فزونتر دهد رنج وگرم و گداز. اسدی. بلای خیری و درد شقایق را پزشک آید غم نسرین و گرم یاسمن را غمگسار آید. لامعی. تو همه ساله به شادی و طرب مانده اعدای تو در گرم و زحیر. زان باده که با بوی گل و گونۀ لعل است قفل در گرم است و کلید در شادی. (اسرارالتوحید). هر که درخدمت او گشت رهی گشت رها از غم و رنج و عنا و تعب و گرم و اسف. سوزنی. گر تو کور و کر شدی ما را چه جرم ما در این رنجیم و در اندوه و گرم. مولوی. با دل خود گفت (نصوح) کز حد رفت جرم از دل من کی رود آن ترس و گرم. مولوی. ، گرفتن اندک از جملۀ طلب بسیار. (برهان) (آنندراج) (اشتینگاس)، قوس قزح. (برهان)، در نسخۀ میرزا بمعنی زخم آمده است، کمان رستم. (رشیدی) در لهجۀ عوام، میان دو دوش و گوشت پس گردن نزدیک به مازه را گویند