فاحشگی. روسپی گری. (فرهنگ فارسی معین) : کنون کان ماه راایزد به من داد نخواهم کو بود در ماه آباد که آنجا پیر و برنا شادخوارند همه کنغالگی را جان سپارند. (ویس و رامین از فرهنگ فارسی معین). ، غلام بارگی و شاهدبازی. (فرهنگ رشیدی). امردبازی و شاهدبازی. (انجمن آرا) (آنندراج). کنغالگی به معنی خواستگاری غلط است. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آراء) (از آنندراج). و رجوع به کنغال و کنغاله و کیغال و کیغالگی شود، جماشی. صفت کنغال. به پنهانی دوست را دیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کنغالگی رفته از پنجهیر رمیده ازو مرغک گرمسیر. ابوشکور (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کنغال شود