بطی ءالسیر. مقابل تندرو. دیررو. گران رو. آنکه کندرفتار بود. آنکه در کارها بطی ٔ بود: بشد بخت ایرانیان کندرو شد آن دادگستر جهاندیده زو. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 281). چو جمشید را بخت شد کندرو به تنگ آوریدش جهاندار نو. فردوسی. کرا بخت خواهد شدن کندرو سر نیزۀ او شود خار و خو. فردوسی. رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن. منوچهری