جدول جو
جدول جو

معنی کشش

کشش
(کُ شِ)
اسم مصدر از کشتن. عمل کشتن. کشتار. قتال. مقاتله. محوکه. (یادداشت مؤلف) : کششی فرمود ارسلان جاذب حجاج وار و آن نواحی بدان سبب مضبوط گشت. (تاریخ بیهقی).
صواب است پیش از کشش بندکرد
که نتوان سر کشته پیوند کرد.
سعدی.
از کین و کشش به جا نمانم نام
وین ننگ ز دودۀ بشر گیرم.
ملک الشعراء بهار.
- امثال:
اول پرسش پس کشش.
مخفف کوشش. (یادداشت مؤلف) :
هفت روز مهمانی ساخت و هیچکس در لشکر او نگذاشت که تشریف ندارد و کشش بسیار فرمود چنانکه جاولی خجل شد. (تاریخ طبرستان).
کشش جستن از مردم سست کوش
جواهرخری باشد از جوفروش.
نظامی
لغت نامه دهخدا