مخفف کرخت که بیحس و بی شعور و بی خبر شده باشد. (برهان) (آنندراج). خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء) : همیشه تا که بود زیف زشت و دخ نیکو به لفظ لوتره گویان یاوه گوی کرخ ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف ز بخت باد همه کار دوستان تودخ. سوزنی. ، عضوی رانیز گویند که کرخت و بی حس و بی خبر شده باشد. (از برهان) (از آنندراج). عضو بی حس و فالج شده. (ناظم الاطباء). عضو بی حس شده از سرما یا علتی دیگر. کرخت. سر. (یادداشت مؤلف) ، شخصی را نیز گویندکه کرخت و بی حس شده باشد و آن حال را به عربی خدر گویند. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) : سر چاهی چنین مباش کرخ زآنکه چاهی است بر سر دوزخ. آذری طوسی (از آنندراج). رجوع به کرخت شود