جدول جو
جدول جو

معنی کامگار

کامگار
گل کامگار قسمی گل سرخ، یعنی سوری بسیار سرخ، (از ناظم الاطباء)، منسوب به احمد بن سهل یکی از اصیلان عجم و نبیرۀیزدجرد شهریار و از جملۀ دهگانان جیرنج از دیهای بزرگ مرو، و جد احمد کامگار نام بود، و به مرو گلی است که بدو باز خوانند گل کامگاری گویند و بغایت سرخ باشد، (زین الاخبار گردیزی)، و رجوع به اشعار و احوال رودکی ص 395 و 403 شود، گلی است که آن را در ری قصرانی و در عراق و شام و جزیره جوری گویند، سخت سرخ باشد و منسوب است به مردی دهگان کامگار نام، (ابن اثیر از کازیمیرسکی)، از اقسام گل یعنی رزای لاتینی است، (یادداشت مؤلف) :
که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامگار،
فردوسی،
همی زرد گردد گل کامگار
همی پرنیان گردد از رنج خار،
فردوسی،
نکو گلستان باشد و لاله زار
پر از لاله و پر گل کامگار،
فردوسی،
از ارغوان و یاسمن و خیری و سمن
وز سرو نو رسیدۀ گلهای کامگار،
فرخی،
بر کام و آرزو دل بیچارۀ مرا
ناکامگار کرد، گل کامگار او،
فرخی،
بدیدار او راه بست و هری
بهشت برین گشت و باغ بهار
بخندد همی بر کرانهای راه
به فصل زمستان گل کامگار،
فرخی،
با صد هزار جام می سرخ مشکبوی
با صد هزار برگ گل سرخ کامگار،
منوچهری،
تاکان و چشمه باشد تا کوهسار باشد
تا بوستان و سبزه تا کامگار باشد،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی)،
به وقت آنکه گل کامگار بوی دهد
ز وصل یار دد ودام کامگار بود،
قطران،
ز نوبهار و گل کامگار بهرۀ من
بدیده و دل اندر خلیده خار بود،
قطران،
چشم بداندیش تو چو نار کفیده ست
تو چو گل کامگار نو شکفیدی،
قطران یا رودکی (احوال و اشعار ج 2 ص 734)،
این شغل خواجه راست گل کامگار بود
او را نسیم (شمیم) داد و عدورا ز کام کرد،
مختاری،
مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامگار،
در باغ مهتری چوگل کامگار باش
تا نیکخواه بوی برد بدسگال خار،
سوزنی،
بر جای موی ریخته پیسی شده پدید
وز آب غازه کرده چو گلبرگ کامگار،
سوزنی،
من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از بر گلبرگ کامگار تو کوم،
سوزنی،
بدار دنیا در باغ دین ز دوحۀ عدل
طراوت از گل بی خار کامگار تو باد،
سوزنی،
بلبل نطقش بناز غنچۀ گل کرد باز
گشت ز می عارضش همچو گل کامگار،
خاقانی
لغت نامه دهخدا