- کامگار (پسرانه)
- کامکار
معنی کامگار - جستجوی لغت در جدول جو
- کامگار
- نایل بمقصود، دلشاد، مقبل، سعادتمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کامروا، کامران، موفق، خوشبخت
بهره مند، کامیاب، آنکه بارزوی خود رسید
کامروا کامران، سعید سعادتمند خوشبخت: (در چرند اب تبریز بشرف سجده شهریار کامکار کامیاب مشرف شدند)، موفق، عشرت طلب عیاش، جانور شکاری (سباع و طیور)، مطبوع ذایقه: (شیرینیها گوناگون و شیراز های نظیف و ریچار های لطیف و کامه ای کامکار. ) (ترجمه محاسن اصفهان)
کامروا، کامران
کامیاب، کامروا
مرهون، مقروض
هنگام صبح، صبحگاه، بامداد
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
یاد، خاطره، پسر پادشاه گرجستان، آنچه از کسی یا چیزی باقی می ماند، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدیدمی سازد مانند یادگارعلی، یادگارمحمد
غروب، آقشام
معاون
عامل، آژان، مامور
آتلیه
صحنه جنگ
دولتمرد، عامل، دولتمرد
آکتیویتور
منطبق
گله بان، چوپان
اجابت کننده، سازنده، موافق، سازش کننده
بی تجربه، کار ناآزموده
آنکه دام برای گرفتن مرغ و ماهی گذارد، صید کار