بمعنی شکاف و تراک باشد، (فرهنگ اسدی) (رشیدی) (برهان) (آنندراج) : ز آهیختن تیغها از غلاف که کاف را در دل افتاد کاف، فردوسی (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، ، درز، رخنه، لا، لای: بیامد قلون تا بنزدیک در ز کاف در خانه بنمود سر، فردوسی، کهی بگونۀ کافور کان بود از گل میان کاف که اندر ز لعل حلقۀ میم، سوزنی، ، و شکافنده را نیز گویند، (جهانگیری) (رشیدی) (برهان) (آنندراج)، مخفف کافنده: بر آرزوی کف راد او زکان گهر گهربرآید بی کوه کاف و بی میتین، فرخی، بدانگونه زد نعرۀ کوه کاف که سیمرغ لرزید در کوه کاف، اسدی، هر دو چو صبح از عمود گنبدکافند صبح بلی از عمود گنبدکافست، خاقانی، ، و به اصطلاح اهل صنعت اشاره به علم کیمیاست، (برهان)