جدول جو
جدول جو

معنی کارنادیده

کارنادیده
(پَ کَ دَ / دِ)
غیرمجرب. بی تجربه. ناشی. ناآزموده:
بدو گفت کای کارنادیده مرد
شهنشاه کی با تو جوید نبرد.
فردوسی.
پس بچندسال که در خراسان تشویش افتاد از جهت ترکمانان، دیوراه یافت بدین جوان کارنادیده تا سر بباد داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 361). خداوند را امروز سخن ما پیران ناخوش می آید و این همه جوانان کارنادیده میخواهد. (تاریخ بیهقی ص 603). آبی بود در پس پشت ایشان نیز چند از سالار کارنادیده، گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 494)
لغت نامه دهخدا