جدول جو
جدول جو

معنی کارفرما

کارفرما
(فَ)
کارفرمای. صاحب و آمر. (آنندراج). آنکه به کاری فرمان دهد:
کارفرمای همی داند فرمودن کار
لاجرم کارگر از کار همی آید بر.
فرخی.
همه فرمانبران یزدانند
تا ندانی که کارفرمایند.
مسعودسعد.
برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر
کارفرمای قدر میکند این من چکنم.
حافظ.
کارکن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان لمحمد بن ابراهیم). کارها را کارفرما میکند. (جامع التمثیل). ج، کارفرمایان:
گفت منذر بکارفرمایان
تا بپرگار صورت آرایان
در خورنق نگاشتند بزر
صورت گور زیر و شیر زبر.
نظامی (هفت پیکر ص 72).
، وزیر پادشاه و فرمان گزار و حاکم و سرکار و هر متصرف باقدرتی. (ناظم الاطباء) :
مستوفی عقل و مشرف رای
در مملکت تو کارفرمای.
نظامی.
- کارفرمایان دولت، وزیران و مردمان بزرگ دولت.
، قهرمان. (مهذب الاسماء) (دهار). امیر:
جهان پهلوان کارفرمای دهر
درآورد لشکر بنزدیک شهر.
نظامی.
چو آگه گشت بهرام قوی رای
که خسرو شد جهانرا کارفرمای.
نظامی.
، اثاث، کارفرمای خانه چون دیگ و تبر و غیره. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). آلت. اسباب خانه چون ظرف و آینه و غیره: شه ملک بیامد با هدیه هاء فراوان و بسیار کارفرماها کرده بود از نقره از همه نوعی و همچنین کنیزکی که شاه هرگز مثل او ندیده بود. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا