جدول جو
جدول جو

معنی قله

قله
(قُلْ لَ)
گروه مردم، خم بزرگ یا سبوی بزرگ یا عام است یا سبوی سفالینه، کوزۀ خرد. و این از اضداد است. ج، قلل و قلال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) :
قبلۀ خاقانی است قلۀ می تا شود
سوخته چون سیم عقل گشته چو سیماب غم.
خاقانی.
، قلۀ سیف، بند شمشیر یا آنچه بر سر قبضه باشد از زر یا از آهن یا آنچه زیر هردو شارب قبضه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، الک دولک. الک جنبش. قلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به قله شود، سر کوه، تار سر مردم، بالای کوهان و بالای هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
آنچه نتوان نمود در بن چاه
بر سر قلۀ جبل منهید.
خاقانی.
کان باز را که قلۀ عرش است جای او
در دودهنگ خاک خطا باشد آشیان.
خاقانی.
، مقدار سیصد صاع باشد از آب و در مذهب شافعی قلتین (دو قله) ششصد صاع باشد چون کراست نزد امامیه که باتلاقی نجس بدون آنکه رنگ و بوی و مزه آن دگرگون گردد پلید نشود. (یادداشت مؤلف) :
جامی ز می دوقله کن خاص برای صبحدم
فرق مکن دوقبله دان جام و صفای صبحدم.
خاقانی.
- دوقله بودن، کر بودن:
تا در دل تو هست دو قبله ز جاه و آب
فقرت هنوز نیست دو قله به امتحان.
خاقانی.
اذا بلغ الماء قدر قلتین لم ینجسه شی ٔ. (حدیث، نقل از کتاب الفیض تألیف آیت اﷲ فیض). و قله ظرفی است چون سبوی بزرگ که گنجایش بیش از دو مشک را دارد:
تا در یمینت یم بود بحر از دو قله کم بود
بل کان همه یک نم بود از مشک سقا ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا