چون: هر قسم، هر چون، بهره و نصیب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سهم. بهر. تیر. بخش. برخ. رسد: محمد از سر انگشت خود اشارت کرد مه تمام به دو قسم شد بحکم اﷲ. سوزنی. مه صیام به دو قسم کرد او و گذاشت به قسم روز به صوم و به قسم شب به صلوه. سوزنی. داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر. سوزنی. حاصل ز تو جز درد دل ریش ندارم قسم از لب نوشین تو جز نیش ندارم. سیدحسن غزنوی. ج، اقسام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جج، اقاسیم. (ناظم الاطباء). - قسم شی ٔ، چیزی است که در تحت آن شی ٔ مندرج گردد و اخص از آن باشد، چون اسم که از کلمه اخص و در تحت آن مندرج است، و جزئیات مندرج در تحت یک کلی یا به ذاتیات با هم تباین دارند یا به عرضیات و یا به هر دو، نخست را انواع و دوم را اصناف و سوم رااقسام نامند. (ترجمه از تعریفات). ، خوی و عادت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قسم شود، قسمت. (یادداشت مؤلف) : خدا از چنان بنده خرسند نیست که راضی به قسم خداوند نیست. سعدی