جدول جو
جدول جو

معنی قرد

قرد
(رَ بَ)
پیچان گردیدن. گویند: قرد الشعر قرداً، پیچان گردید موی، بسیارکنه گردیدن. گویند: قرد الادیم، بسیارکنه گردید پوست، درمانده به سخن شدن. گویند: قرد الرجل، درمانده به سخن شد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، خرد گشتن. (منتهی الارب). گویند: قرد اسنانه، خرد گشت دندانش، بدمزه گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بر هم چسبیدن پشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا