آویخته. (فرهنگ اسدی). مقابل افراشته. (یادداشت بخط مؤلف) : ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر. بوالمثل بخاری. (مردم روس) کلاههای پشمین به سر برنهاده دارند، دم از پس فروهشته. (حدود العالم). نقابی است هر سطر از این کتیب فروهشته بر عارضی دلفریب. سعدی. - لب فروهشته، آویزان لب. غمگین. آنکه لبهایش در اثر اندوه به پایین متمایل باشد: وی را دیدم لب فروهشته و تندنشسته. (گلستان سعدی). ، به پایین رهاشده و فروگذارنده از موی و جز آن: شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن. منوچهری. رجوع به فروهشتن شود