معنی فرز فرز (فُ) سبزه تروتازه. رجوع به فرز شود، غلبه و زیادتی، کنار دریاهاو رودخانه های بزرگ که کشتی و سنبک در آنجا بایستند و از آنجا راهی شوند. (برهان). رجوع به فرضه شود لغت نامه دهخدا