فأر، موش، مفرد آن فاره است، ج، فئران، فئره، (از اقرب الموارد)، به فارسی موش و به ترکی سیچقان نامند، در سیم خشک و گرم، و خوردن او مورث نسیان و اخلاق ذمیمه و دزدی، ضماد شق کردۀ او جاذب پیکان و خار از بند و دافع سم عقرب و محلل خنازیر، جلوس در طبیخ او رافع عسر بول، خون او جهت قطع ثآلیل و مسامیر مجرب، سرگین وسر او که ساخته باشند با سرکه جهت رویانیدن موی دأالثعلب، شرب سرگین او مسهل اخلاط غلیظه و با کندر مخرج سنگ گرده و مثانه، شیاف آن بغایت ملین طبع و رافع عسر بول و قدر شربتش نیم درهم است و بخور او باعث گریختن موشان و بول او رافع سیاهی کتابت بود و چون بر زخم پلنگ بول کند باعث هلاک زخمدار گردد و مکرر به تجربه رسیده است و لهذا در ولایه دارالمرز بجهت زخم پلنگ در میان آبها مکان خوابگاه ترتیب میدهند که موش عبور نتواند کرد، و او در این امر بسیار حریص است، (ازتحفۀ حکیم مؤمن)، فویسقه، ام راشد، و رجوع به موش شود، بادی که در خردگاه دست و پای ستور گرد آید و وقت مالیدن به دست پراکنده شود و بازفراهم گردد و ستور را لنگ کند، (منتهی الارب)، تکه گوشت، (از اقرب الموارد)، عضله، (ناظم الاطباء)، مقدار معلومی از خوراک، و در این معنی دخیل است، (از اقرب الموارد)، نافۀ مشک، (غیاث)، رجوع به فاره و فارهالمسک شود