جدول جو
جدول جو

معنی غس

غس
(دُ بَ)
درآمدن در بلاد و رفتن. (منتهی الارب). وارد شدن به شهری و از آنجا گذشتن بی کج کردن راه: غس فی البلاد، دخل فیها و مضی قدماً. (اقرب الموارد) ، عیب کردن خطبه. (منتهی الارب). عیب کردن خطبۀ خطیب را. (از اقرب الموارد) ، غوطه دادن کسی را در آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زجر کردن گربه رابه کلمه غس. (منتهی الارب). راندن گربه با کلمه غس، انا اغس ﱡ و اءسقی ̍، یعنی طعام و شراب خورانیده شدم. (منتهی الارب). انا اغس ّ و أسقی، ای اطعم. (اقرب الموارد) ، غس ّ البعیر (مجهولاً) ، شتر بیماری غساس گرفت. و نعت آن مغسوس است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا