منسوب به عوض. آنچه بجای چیز دیگری آید. بدل. (فرهنگ فارسی معین) ، معادل و مساوی. تلافی. (ناظم الاطباء) ، اشتباهی. (فرهنگ فارسی معین) : این کفشهای من عوضی است، یعنی اشتباهی است. - بچۀ عوضی، به اعتقاد قدما، بچه که جنها او را برده و با بچه ای از بچه های خود تبدیل کرده اند. (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عوضی دیدن، اشتباهی چیزی را دیدن. (فرهنگ فارسی معین). - عوضی گرفتن، به اشتباه گرفتن. (فرهنگ فارسی معین)