جدول جو
جدول جو

معنی عکس

عکس
(خَ)
باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن. (از منتهی الارب). بازگونه کردن. (دهار). واشگونه کردن. (المصادر زوزنی). مقلوب کردن سخن. (از اقرب الموارد). باشگونه کردن. (حدائق السحر وطواط) ، آخر چیزی را در اول آن آوردن، و بجای یکدیگر گردانیدن اجزای چیزی را. (از منتهی الارب). بازگرداندن آخر شی ٔ به اول آن. (از تاج المصادر بیهقی). (دهار) (از اقرب الموارد). و آن جمله است عکس ’بلیه’ در قبر، زیرا عرب در جاهلیت، بلیه و شتر را به صورت معکوس بر قبر صاحب خود می بستند تا بمیرد. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن ستور، کشیدن عنان اسب را بسوی خود تا برگردد. (از منتهی الارب). کشیدن سردابه را بسوی خود تا به عقب برگردد. (از اقرب الموارد) ، مهار شتر بر دست او بستن تا رام گردد. (از منتهی الارب). دست شتر واکردن بستن. (المصادر زوزنی). بینی شتر با دست وی بستن تا رام شود. (تاج المصادر بیهقی). ریسمان بستن در ’خطم’ شتر تا ’رسغ’ دو دست او تا رام شود. (از اقرب الموارد) ، شیر ریختن در خوردنی. (منتهی الارب). شیر بر خوردنی ریختن. (تاج المصادر بیهقی). ’عکیس’ را بر طعام ریختن. (از اقرب الموارد) ، چیزی را بسوی زمین کشیدن و آن را به شدت فشار آوردن و به زمین زدن، خم کردن و بازگرداندن سر شتر را، بازگرداندن کاری را بر کسی، منصرف کردن کسی را از کار خود. (از اقرب الموارد) ، تافتن. تابیدن، عکس شعاع آفتاب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا