معنی عض - لغت نامه دهخدا
معنی عض
- عض
(عُض ض) - خمیر که شتر را بدان خورش دهند. (منتهی الارب). عجین که شترآن را تعلیف کند. (از اقرب الموارد) ، سپست. (منتهی الارب). قت ّ. (اقرب الموارد) ، جو. (منتهی الارب). شعیر. (اقرب الموارد) ، گندم بی آمیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خستۀ شکسته. (منتهی الارب). هسته که چیزی با آن مخلوط نباشد. (از اقرب الموارد) ، درخت سطبر باقی مانده در زمین. (منتهی الارب). درخت سطبر که در زمین باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، خمیر. (منتهی الارب). عجین. (اقرب الموارد) ، هیزم خشک کلان فراهم آورده. (منتهی الارب). چوب بزرگ که جمع شود. (از اقرب الموارد) ، گیاه خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نوعی از علف ستور چون دانۀ خرما کوفته و کنجاره و جز آن. (منتهی الارب) ، عض ّ است در معنی درخت خار خرد یا درخت طلح و... (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عض ّ شود
لغت نامه دهخدا