عشق ورزنده و عاشق. (فرهنگ فارسی معین). گویند: فلان عشیق و هی عشیقته، یعنی نسبت بهم عشق میورزند. (از منتهی الارب) : ورنه باشد آن تو بنگر این فریق بر غم و رنجندمفتون و عشیق. مولوی. مولعیم اندر سخنهای دقیق بر گرهها باز کردن ما عشیق. مولوی. چه محل دارد به پیش آن عشیق لعل و یاقوت و زمرد یا عقیق. مولوی. زآنکه او سنگ سیه بد این عقیق آن عدوی نور بود و این عشیق. مولوی. ، معشوق. محبوب. حبیب. دوست: غرابا مزن بیشتر زین نعیقا که مهجور کردی مرا از عشیقا نعیق تو بسیار و ما را عشیقی نباید به یک دوست چندین نعیقا. منوچهری