معنی عرق
- عرق (خَ)
- سست گردیدن. (از منتهی الارب). کسل و تنبل شدن. (از اقرب الموارد) ، سود کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بچه گرفتن از شتران. (منتهی الارب) (دهار) ، عرق الرجل، پوست آن مرد ترشح کرد، و چنین شخصی را عرقان گویند. (از اقرب الموارد). خوی گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
