جدول جو
جدول جو

معنی عبل

عبل
(حُ)
فروریختن برگ درخت، پیکان پهن نهادن تیر را، رد کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازداشتن چیزی را، بریدن چیز را، بردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، انداختن بر وی سنگینی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ریختن برگ درخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برگ برآوردن درخت (از اضداد است). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا