جدول جو
جدول جو

معنی طفره

طفره
(حَ تَ کَ)
طفور. (منتهی الارب). برجستن. بالا برجستن. (منتهی الارب). برجستن از روی چیزی: و چون وحشی در دام افتاده را که صیاد بازیچه و مضحکه را رسن فرا او گذارد تا او به نشاط طفره کند. (جهانگشای جوینی) ، در اصطلاح ابراهیم بن سیار نظام، مقابل مشی، در اصطلاح طبیعیون، از نقطه ای به نقطه ای رسیدن، بی پیمودن مسافت فاصله بین آن دو، و آن محال است. در میان زدن. فاصله که در کاری افتد. (آنندراج). صاحب غیاث اللغات و هم صاحب آنندراج گوید: نزد اهل حکمت طفرهالزاویه عبارت است از اینکه شیئی صغیر اکبر گردد از شیئی کبیر بی آنکه مساوی کبیر شود و تقریرش اینکه زاویه که پیدا میشود فیمابین محیط دائره و قطرآن اعظم باشد از جمیع زاویه های حاده که پیدا شوند در میان دو خط مستقیم و برهانش مذکور است و در مقالۀثالثه تحریر اقلیدس وقتی که اندک حرکت دادیم سر قطررا بجانبی با وجود ثابت ماندن سر دیگرش پس از این حرکت آن زاویۀ حاده که از هر سه اقسام زاویه صغیرتر بود ناگاه زاویه منفرجه گردید که اکبر اقسام خود است انگشت در اثنای حرکت مذکوره زاویۀ قائمه که متوسطالحال بود در خردی و کلانی و این نیست مگر طفره که شیئی صغیر با شیئی متوسط برابر نشده ناگاه کبیر گردد.
- طفره زدن، تعلل کردن در ادای دین و امثال آن
لغت نامه دهخدا