بر وزن رواق صدا و آوازی باشد که از کوفتن و شکستن چیزی همچون استخوان و چوب و مانند آن برآید. (برهان). آوازی که از زدن تازیانه برآید. (غیاث اللغات). آواز صعب که بر سبیل توالی خیزد از شکستن چوب و استخوان و مقرعه، و لولی (کذا) : از دل شیر و پلنگ آید آنگاه طراق گر بشست تو برآید ز کمان تو ترنگ. (آنندراج). تراک. طراقه. آواز افتادن چیزی گران بر زمین و مانند آن. آواز ترکیدن چیزی گران بر زمین و مانند آن. آواز ترکیدن چیزی. آواز. رجوع به طراقه و طراک شود: طراقی برآمد ز حلقوم اوی که لرزان شد آن کنده و بوم اوی. فردوسی. چوب را بشکنی طراق کند آن طراق از سر فراق کند. سنائی. ساعتی توقف کرد، طراقی در آن کوه افتاد، چنانکه کوه از هیبت آن آواز بلرزید. (اسرارالتوحید ص 81). طراق مقرعه بر خاک و بر سنگ ادب کرده زمین را چند فرسنگ. نظامی. خلیفه بر تخت بود و ارکان دولت حواشی نشسته بودند، طراقی در آن سرای افتاد و خلیفه با ارکان دولت به یک بار بر زمین فروشدند. (تذکرهالاولیاء عطار). چون زدش سیلی برآمد یک طراق گفت صوفی هی هی ای قواد عاق. مولوی. تو ناز کنی ویار تو ناز چون ناز دو شد طلاق خیزد یار است نه چوب مشکن او را گر بشکنیش طراق خیزد. مولوی. رجوع به فرهنگ شعوری شود